احسان مژده (مسیحا)

میدونی چرا اینقدر خورشید می کشم؟ چون من بهترین سال های عمرم رو لرزیدم ...

  • خانه
  • آرشیو مقالات
  • کتاب
  • ایمیل
  • نوشته برگزیده
  • نوشته پیشنهادی

لحظه‌های آخر بامزه‌بازی

این تلاش‌های آخر برای بامزه‌بازی

عین آخرین لقمه سر سفره که همه منتظر بودن ببینن کی برمی‌داره

آدم رو بی‌تخفیف می‌بره تو حس اون برک‌آپی که نه می‌خواد بره نه می‌مونه

مثل بوق‌های مکرر نیسان‌ وانت

همان آیکونیک‌ترین روش ایجاد گفتمان به هدف تخلفات راه‌گشا

زاده شدم در عصر آنگوزمان شدن‌ها

آنگوزمان؛ به لحن گیج یک گیربکس لهستانی

که امید را بر شانه‌های اتومبیل بنشاند

و تا خیابان‌ها یدک کشید

اما به فراخور دنده عوض کردن‌های تلخ و نامنظم مداد کلمات،

نصیبش چه شد؟

پیشامد آمدن، قامت لهیده

و

پیشامد رفتن، بامداد نادیده

تلاش‌های آخر خیلی غم‌انگیزه، آقای قاضی.


احسان مژده

مهر ۱۴۰۴

احسان مژده مسیحا هجونویسی ادبیات فارسی
گالیانو
گالیانو سه شنبه ۱ مهر ۱۴۰۴

این حال های گذرنده که رنگ کلمات دارند و بی تابی آنها در نور سیاه واژه ها سرمایه ی ترحم و تاثر است، به غزل موسوم اند. عکسهای تازه در قابهای کهنه، شاید چشم نواز نباشد اما حقیقی اند. احوال روزگار ما همین بود! ببخشید اگر چنان در آیینه کلمات نگریستیم که نگاهمان خراشی شد بر گونه ی آن. خراشی شدیم بر گونه ی آیینه تا انکارمان نکنند. سرمایه ی ما همین احوال مچاله شده است، همین نگاه مغموم!

قالب طراحی شده توسط وبلاگ :: webloog