احسان مژده (مسیحا)

میدونی چرا اینقدر خورشید می کشم؟ چون من بهترین سال های عمرم رو لرزیدم ...

  • خانه
  • آرشیو مقالات
  • کتاب
  • ایمیل
  • نوشته برگزیده
  • نوشته پیشنهادی

رفتگران صفحه حوادث



چادرش را مرتب کرد

سطل زباله را سر کوچه گذاشت

خودش را جا گذاشت

روزنامه ها می دانند


نان خشک‌ها را خیس کرد

خودش سوخت

شیر بچه را دوشید

وحشتی دیگر نماند برایش

رفتگرانِ صفحه‌ی حوادث

حادثه‌اش را ورق زدند


چاوش تشویش‌های شبانه

یک اُمّیِ بی وصیت‌نامه

زندگی، مادری بی سواد بود

خودش را، مثل همیشه، جا گذاشت

و دیگر هیچ


احسان مژده

۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴

احسان گالیانو جامعه شناسی
گالیانو
گالیانو دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۴۰۴

این حال های گذرنده که رنگ کلمات دارند و بی تابی آنها در نور سیاه واژه ها سرمایه ی ترحم و تاثر است، به غزل موسوم اند. عکسهای تازه در قابهای کهنه، شاید چشم نواز نباشد اما حقیقی اند. احوال روزگار ما همین بود! ببخشید اگر چنان در آیینه کلمات نگریستیم که نگاهمان خراشی شد بر گونه ی آن. خراشی شدیم بر گونه ی آیینه تا انکارمان نکنند. سرمایه ی ما همین احوال مچاله شده است، همین نگاه مغموم!

قالب طراحی شده توسط وبلاگ :: webloog