روایت سقوطهای ناخواسته، زندگیهای نگفته

کسی بر درختی درختسوز ایستاده بود، نگاهش به سمت انتهای دره ی تباهی می دوید.
کسی در دل شهری خاموش، بر خاکی انسانکُش ایستاده بود.
کبریتی در دست، و با چشمانش که در شعلهها خیره مانده بودند، آرام و بیصدا با زندگی وداع میگفت.
کسی بر لبهی پنجره ایستاده بود،
و با گله ای آمیخته با تحبیب، به سایه های لرزان زیر پایش ....

گالیانو
دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۴۰۴
